دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

دینا مهربون بابا

شرکت در انتخابات

روز جمعه با اینکه کارهای نهایی خونه تکونی مونده بود و قرار بود با کمک همسری تمام بشه تصمیم گرفتیم در انتخابات شرکت کنیم به دینا جونم گفتیم حاضر شیم بریم رای بدیم دخملی گفت من به دایی علی رای میدم !قند عسل معنی رای دادنو میدونست تعجب کردیم گفتیم چرا ؟خانمی گفتند چون دایی علی برام بستنی میخره , مگه ما نمیخریم؟ بعد هم شناسنامه هامونو توی کیفش گذاشت و رفتیم و ما هم رای دادیم البته, نفس مامان رای ها رو توی صندوق انداخت و بابایی هم با شکلات کاکائویی که از قبل تدارک دیده بود کاری کرد که شیرینی این حضور رو واقعا احساس کنه. با جمع بودن همیشه پیروزیه اینکه همه در کنار هم باشند هرکس با رای و عقیده و نظر خودش موفقیت بزرگیه که ما ایرانیها بهش رسیدیم و ب...
14 اسفند 1390

شرکت در انتخابات

روز جمعه با اینکه کارهای نهایی خونه تکونی مونده بود و قرار بود با کمک همسری تمام بشه تصمیم گرفتیم در انتخابات شرکت کنیم به دینا جونم گفتیم حاضر شیم بریم رای بدیم دخملی گفت من به دایی علی رای میدم !قند عسل معنی رای دادنو میدونست تعجب کردیم گفتیم چرا ؟خانمی گفتند چون دایی علی برام بستنی میخره , مگه ما نمیخریم؟ بعد هم شناسنامه هامونو توی کیفش گذاشت و رفتیم و ما هم رای دادیم البته, نفس مامان رای ها رو توی صندوق انداخت و بابایی هم با شکلات کاکائویی که از قبل تدارک دیده بود کاری کرد که شیرینی این حضور رو واقعا احساس کنه. با جمع بودن همیشه پیروزیه اینکه همه در کنار هم باشند هرکس با رای و عقیده و نظر خودش موفقیت بزرگیه که ما ایرانیها بهش رسیدیم و ب...
14 اسفند 1390

همکلاسی بیست سال پیش

امروز همسری از ما خواست تا برای انجام کاری به بانک بریم ما هم بعد از صبحانه شال و کلاه کردیم و رفتیم بانک منتظر نوبتمون بودیم که یک خانمی جلو اومد و خودش معرفی کرد مامانی رو میشناخت ولی من اصلا نه چهره ونه اسمشونو یادم نبود از دوستای همکلاسی حدود بیست سال پیش مدرسه راهنمایی نمونه فرزانگان مشهدبودند (اسم مدرسه رو برای این اوردم تا اگه بین مامانای وبلاگی دوستی ازون موقع ها بود پیدا بشه) بعد از اینکه اسم بعضی از همکلاسیها و دبیرامونو گفتند تازه چهرشونو یادم اومد و کلی خاطرات اون مدرسه و همکلاسیها برامون تازه شد دوران خیلی خوبی بود یادش بخیر بعد از کلی منتظر شدن کار هیچ کدوممون هم انجام نشد چون سیستم قطع شده بود و از هم خداحافظی کردیم ...
2 اسفند 1390

همکلاسی بیست سال پیش

امروز همسری از ما خواست تا برای انجام کاری به بانک بریم ما هم بعد از صبحانه شال و کلاه کردیم و رفتیم بانک منتظر نوبتمون بودیم که یک خانمی جلو اومد و خودش معرفی کرد مامانی رو میشناخت ولی من اصلا نه چهره ونه اسمشونو یادم نبود از دوستای همکلاسی حدود بیست سال پیش مدرسه راهنمایی نمونه فرزانگان مشهد بودند (اسم مدرسه رو برای این اوردم تا اگه بین مامانای وبلاگی دوستی ازون موقع ها بود پیدا بشه) بعد از اینکه اسم بعضی از همکلاسیها و دبیرامونو گفتند تازه چهرشونو یادم اومد و کلی خاطرات اون مدرسه و همکلاسیها برامون تازه شد دوران خیلی خوبی بود یادش بخیر بعد از کلی منتظر شدن کار هیچ کدوممون هم انجام نشد چون سیستم قطع شده بود و از هم خداحافظی ک...
1 اسفند 1390
1